خواب نامه | تعبیر خواب جامع و کامل

کاملترین مرجع تعبیر خواب از معبران اسلامی و روان شناسان بزرگ غربی همراه کلمات جدید

تعبیر خواب خدا

در سر زمین
رویاها آمده:

شما به
خداوند دعا می کنید : خوشبختی بزرگ

خدا با
شما صحبت می کند : خوشبختی بسیار بزرگ

شما با
خدا صحبت می کنید : خوشبختی

خدا
شما را در پناه خود می گیرد : آرزو و دعای شما برآورده می شود
.

شما
خداوند را در مقابل خود می بینید : خوشبختی بسیار بزرگ در انتظار
شماست .

خداوند
آرزوی شما را برآورده می کند : بزرگترین آرزوی خود را می توانید
برآورده کنید .

مولف می
گوید:

حضرت
محمد(ص) می فرماید : (من عرف نفسه فقد عرف ربه) کسی که خود را بشناسد
خدایش را شناخته است.

هر کس
خدا را خواب ببیند مانند آن است که من حقیقی خود را خواب دیده باشد
بدون هیچ دروغ و نفاق

مشاهده
خدا در خواب به هر صورتی نشان دهنده این است که شما چنان شخص با
خصوصیات اخلاقی می باشید


دسته: خ | تعداد بازدید: 28373

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

۲۹ دیدگاه به "خدا"

  1. میعود گفت:

    سلام
    من خوابی دیدم که انگاری درانتظار دیدن خداهستم وازکسی که ازپیش خدا آمده سوال میکنم اون بخشنده است وجواب میده باخنده مهربانانه که خیلی

  2. محمد گفت:

    سلام،خواب دیدم دریه جای تاریکی بایه آقایی که ظاهراً دوستم بودباحضورقلبی سعی در ارتباط باخداداشتیم دراین حین نقطه ی نورانی به رنگ مهتاب که مث پروانه شب تاب بود ولی موجودنبود وفقط ازجنس نورسفیدوزیبا بود به دوستم نزدیک شددوستم از من پرسیدچیه؟ومن میدونستم چون قبلاً براخودمم رخ داده بودجواب دادم این نشونه ای ازجانب خداس که حاوی این پیامه که خدا داره باهات ارتباط برقرارمیکنه دراین حین موجوداتی مارو اذیت میکردم بخصوص منو نگاه کردم دیدم یه عقاب سیاه کوچیکی بود که به پاهام نوک میزدبا دستام گرفتمش واسیرما شد همین لحظه بود که از خواب بیدار شدم ودیدم ساعت۳شب وبرادرم مشغول خواندن نماز شبه تاریخ خوابم شب دوم ماه قمری بود ممنون میشم خوابمو تعبیر کنید

  3. رضوانه گفت:

    خواب دیدم همه نشستیم داخل خونه یهو یه نور خیلی بزرگ نصف خونه روگرفت من رفتم نزدیکش یه سبدگل وشکوفه صورتی ریخت روم وآب زلال ریخت تودستم صورتمو شستم ویه چندتا پله سفید نورانی یه طرفش بود رفتم بالا پامو روهر پله ای که میزاشتم محو میشد آخرشم نور کم کم ازبین رفت وازخواب بیدارشدم لطفا خوابمو تعبیرکنید مرسی

    1. م ح گفت:

      سلام
      دوستان
      منم چندبار خدا رو تو.خواب دیدم …
      این بار که الان از خواب بیدار شدم ، دیدم که وقت مرگم رسیده خدا هم اومده به فرشتگان مامور سفارش منو می کنه که مرگم راحت باشه و حتی اجازه دادن خانوادم کنارم باشن وخدا بهم میگه الان نترس و خدا به بقیه دستور می داد گل ریختن تو اون جایی که من هستم و یه گلاب مانند خوشبوبی که من مدهوش شدم دوباره به هوش اومدم ، از اونجا به خواب خواهرم می اومدم و می گفتم فقط قرآن بخوانید و نیکی واحسان به والدین و کمک به مردم به درد آدم میخوره اینجا فقط قران حفظ کنید آبجی ، سوره ها هم گفتم که یکیش یادمه انشراح.بود .من حسرترمیخوردم که کاش فرصت داشتم بیشتر قران میخوندم و جفظ می کردم و بیشتر پدرو مادرم رو می دیدم و خدا با مهربانی یه فرصت دیگه بهم داد …
      خدایا ممنونتم …

  4. rezasdsd گفت:

    خواب دیدم همه نشستیم داخل خونه یهو یه نور خیلی بزرگ نصف خونه روگرفت من رفتم نزدیکش یه سبدگل وشکوفه صورتی ریخت روم وآب زلال ریخت تودستم صورتمو شستم ویه چندتا پله سفید نورانی یه طرفش بود رفتم بالا پامو روهر پله ای که میزاشتم محو میشد آخرشم نور کم کم ازبین رفت وازخواب بیدارشدم لطفا خوابمو تعبیرکنید مرسی

  5. s.z گفت:

    سلام . من خواب دیدم‌ یه اقایی جلوی من ایستاده و به من گفت سلام . من گفتم تو کی هستی؟ گفت من خدام و در اون لحظه از خواب بیدار شدم .

  6. M_lvi گفت:

    من خواب دیدم یه تماس بی پاسخ دارم باز کردم دیدم یه عکسه روش نوشته خدا،دوباره داشتم برمیگشتم خونه گوشیم تو ماشین مامانم بود پیاده شدم دوباره تماس گرف و نتونستم جواب بدم
    این تعبیرش چیه

  7. Z گفت:

    سلام خسته نباشین
    من خواب دیدم خداون به من ی دسته گل رز قرمز داد و یک نامه و یک بسته بزرگ ممنون میشم واسم تعبیرش کنین 🙏🏻❤️

  8. میلاد گفت:

    سلام من خواب دیدم پدر و مادرم می‌گویند که ما دیگر از تو مراقبت نمیکنیم، ما از بچه های دیگر مراقبت می کنیم و خدا از شما مراقبت می‌کند و خدا هم توی خواب من بود و من خدا را توی خوابم دیدم.

  9. آرش گفت:

    من خواب دیدم زمین مثل زمان حضرت نوح غرق آب شده و همه انسانها در حال نجات خود هستند هر کسی در گوشه ای از زمین در حال فرار با قایق بود و خدا رو دیدم که با عصبانیت داشت همه رو غرق میکرد و میگفت همتون بمیرید دیگه از دست انسانها خسته شدم بمیرد و راحتم کنید.

  10. رها گفت:

    سلام
    من خواب دیدم نمیدونم ناراحت و ناامید بودم انگاری یانه اینجاش مبهم یادم میاداما یه دفعه از طریق یه کره مانندی چیزی که مبهم یادم میاد خدا با من ارتباط برقرارکرد انگاری داشت راه نشونم میدادو راهنماییم میکرد بعد کم کم انگاری اومد کنار وایساده بود یه شکل عجیب فضایی یایه همچین چیزی داشتم فکرمو از بین میبردم چون نسبت بهش فکر بد میکردم وانگاری ازش بدم میومد وفکرامو سعی میکردم منحرف کنم که خدانتونه بخونه ازش میترسیدم که فکرمو بخونه وضرری بهم برسونه یا منو بکشه کم کم یه کاری کرد دوسش داشتم حتی رسید به جای که انگار داخل یه آب شفافی بودیم و روهم آب ریختیم وبعد باهام حرف نمیزدا ولی انگاری فکر همو میخوندیم یا یه جوری نمیدونم چه جوری اما حرفاشو میفهمیدم انگاری یه جوری که همیشه پیشم خواهد بود ودوسم خواهد داشت منو با خودش به بین جمعیت برد واحساس کردم یه دوباری پیشونیمو بوسید مستقیم نه ها یه جوری مثل یه آدم که بیاد پیشونیمو مستقیم ببوسه نه یه جوری که من احساس میکردم پیشونیمو بوسید انگاری بهش خیلی نیاز داشتم ودوست نداشتم از پیشم بره یه حس عجیبی دارم تورو خدا تعبیر خوابمو بگین

  11. علی گفت:

    من درخواب دیدم که خداکنارم نشسته قیافشونمیدیدم امامثل ادمی روحانی کنارم نشسته بودوبهم قران می اموخت یک ایه رانخواندم بدون اینکه به قران نگاه کندازحفظ تذکردادوخواندم….

  12. ملیکا گفت:

    من خواب دیدم که توی یک جنگلی خیلی زیبا ایستاده ام و دارم شفق قطبی را تماشا میکنم بعد مادربزرگم که کنارم ایستاده بود گفت خوش به حالت خدا خیلی دوست داره که یکدفعه ضربان قلبم رفت رو هزار انگاری که رفتم تو بغل خدا 🙂 بیدار که شدم دست و پاهام از شدت هیجان یخ کرده بود ….

    1. علی رضا268 گفت:

      درود
      قابلیت سلبریتی شدن رو دارید… نگفتین مادر بزرگتون در قید حیات هستن یا نه؟

  13. سام گفت:

    من بعد نماز صب دعا کردم ک خدارو ببینم. خوابیدم خواب دیدم ک به اسمان رفتم .کسی ب من ابری رو نشون داد گف خداست .من با تعجب گفتم واقعا ابر حرف زد و ب من گفت اره من خدام چرا میخاستی منو ببینی .گفتم میخام بغلت کنم و اجازه داد ک بغلش کنم انقد خوشحال بودم ک از شادی از خواب پریدم

  14. یه بیچاره گفت:

    سلام من در بچگی خوابی به غایت عجیب دیدم ،من در جایی بسیار دوردست اسمان درقصری باشکوه بودم در اتاق های بزرگ پیامبران نشسته قران در جلوی شان مشغول خواندن بودن من ایستاده بودم به سمت راست چرخیدم و تختی بززرگ وزیبا از جنس طلای خالص دو یا سه پله داشت در این حین خداوند عزوجل را دیدم در تخت زیبایش نشسته بود بسیار پر ابهت بود نگاهی عمیق ومعنادار داشت از هیبت خودم را گم کردم،نگاهم را که دوباره به خداوند کردم خداوند نبود ولی شخصی مثل امام خمینی در تخت نشسته بود و زیبایی تخت کاسته شده بود ناگهان بجای اون روحانی پدرم رادیدم وخوابم تمام شدتعبیر خوابم چیست؟؟؟

  15. ابراهیم حسینپور گفت:

    سلام من دیشب در خواب دیدم ک چند نفر در حال اقامه نماز هستن و من هم از دور نگاهشون میکردم ک یهو چند نفر گفتن ک خود خدا هم اومده برا نماز بعد دیدم ک یک نفر ک از سر تا پا فقط نور بود اومد برا نمازو من یهو از خواب هراسان پا شدم خواستم بدونم تعبیری داره؟

  16. علی عباسپور گفت:

    خواب دیدم خونه خودم جن زده شده بود همه وسیله ها افتاده بودند دیوار ها طوسی شده بودند یک جن به من حمله کرد من قرآن را جلوی او گرفتم ودر همون زمان از خواب پریدم لطفا تعبیر کنید

  17. ضرغام برخورداری گفت:

    درود خدا برهمه عزیزان، من خدا را درخواب دیدم همچنین امام علی (,ع) هم بودند ویک لشگر هم بودند اما من فقط خدا وامام روواضح دیدم.واز اون روز به بعد اینقدر سایه شون بر سرم سنگینی میکند باور کنید مغزم داره متلاشی میشه چون ابهت وعظمتشون بصورت یکجا درذهنم جمع نمیشه وفکر کنیدموضوعی ذهن شما را مشغول کند بدون اینکه حتی ثانیه ای از ذهنتان بیرون برود.

  18. طناز گفت:

    من دیشب خواب دیدم که خدا رو در بدن یک ادم سیاه با لباس های سیاه دیدم که به نزدیک من می امد و چیز هایی که نمی دیدم به من برخورد می کردند
    بعد از مدت ها فهمیدم انها روح های سرگردان هستند که از خدا اطاعت می کنند و نزدیک من می ایند
    من همه چیز را میدیدم هرچه که بخواهم مثل روح ها و صداهای عجیب و حتی توانستم اتاق خواب ادم های دیگر هم ببینم که خواب بودند
    دنبال تعبیر این خواب هستم اما نمیدونم چرا پیدا نمی کنم

  19. مبینا گفت:

    سلام
    من خواب دیدم که در صفحه ای بزرگ ایستادم و دست به آسمان بردم و به خداوند ارزو هایم را گفتم بعد یک نور عجیبی ظاهر شد و یک کوزه بود که داحلش یک چیزی شبیه به اب بود بعد آن را خوردم و وارد فضای دیگری شودم تبدیل شدم به دختری بزرگ با چهره ای زیبا و با لباس هایی بسیار زیبا بعد یک مرد جلوی من بود که شروع به دویدن کردن من هم به دنبال او دویدم اما گمش کردم و به آتاقی وارد شدم در پشتم بسته شد و من فقط میگفتم لا اله الله و بعد برگشتم و دیدم مردی روی یک مبل نشسته بلند شدو جلو آمد روی صورت من شنلی کشیده شده بود شنل را عقب کشیدم تا چهره اش را ببینم اما تا او چهره ام را دید از من خوشش آمدو من راهمراه خود برد پیش مادرش و بعدش یه اتفاق عجیب افتاد و به یه مکان دیگر وارد شدم یک نور بسیار زیبا انتهای یک راه میدیدم یک نفر باصدایی بسیار بلند بهم گفت که باید از این راه رد شوم انگار از دستم عصبانی بود مثل یک وحی بود و او میخواست من را امتحان کند و من با اینکه یک راه تکه تکه بود و جاده های از هم جداشده فاصله ی زیادی داشتن هرچه پریدم روی جاده ی بعدی فرود آمدم تا اینکه خواستم روی یکیشون بپرم ولی افتادم روی یک عالم وسیله که نمیدونم چی بود و بعد دوباره اون صدای عجیب از من پرسید خدا کیست و مکث کرد و گفت خدای زمین و اسمان بعد من با ارامشو صدای بلند جواب دادم خدای زمین و اسمان خدای امسان و حیوانات خدای سیاره و کهکشان ها و هی ادامه دادم که یک دفعه صدای تشویقو جیق و هورا بلند شد همه جا نورانی شدو کاغذ های رنگی رو سرم میریخت که دکباره یک دفعه از انجا وارد یک ماشین شدم و خودم را کنار یک مرد دیگر دیدم و بعد از خواب بیدار شدم .
    التماستون میکنم این خواب رو برای من تعبیر کنید با اینکه بعصی از جاهاشو نتونستم بنویسم چونکه خجالت میکشیدم معنی این خواب برای من حیاتیه.این خواب را دیشب دیدم.

  20. Masi گفت:

    خواب دیدم آخرالزمان شده و خدا در قالب یک مرد در جلوی یک صف بسیار بزرگ مردم رو راهنمایی میکنه و چون دنیا به آخر رسیده بود یک کشتی رو خداوند مقرر کرده بود داخل آب دریا و آنهایی رو که خودش تشخیص میداد رو وارد اون میکرد و من و خانوادم از جمله اون آدما بودیم که وارد کشتی شد تقریبا مثل داستان حضرت نوح شده بود.

  21. حسام گفت:

    سلام
    آقا ما خواب دیدم زیر یه صندلی خیلی بزرگ هستم.. وبالای اون صندلی خدا بود که خطاب کرد که من به جهنم برم.
    من رو به همراه چند نفر دیگه از انداختن توی یه سرسره خیلی پیچ و ماپیچ و بزرگ و پرشیب و گویا با سرعت زیادی حرکت میکردیم سمت جهنم.. همگیمون هم فقط داد میزدیم یا حسین.. و این بگم من زیادآدم معتقدی نیستم به امام ها. ناگهان در راه من رو یه ستاره از اونا جدا کرد و همون لحظه ستاره تبدیل شد به یه دختری که باهاش دوست بودمو همون لحظه از خواب پریدم..
    اینم بگم که شب موقع خواب با چند خبر بد تا مرض سکته رفته بودم قبل خواب.
    و وقتی خوابیدم قبل از خواب دیدنه خدا چند لحظه خودم رو درخلسه با یه حال خوبی داشتن که تاحالا نداشتم. احساس سبکی که هیچ وقت در زندگیم نداشتم..
    باورم نمیشد با اون اعصابه داغون قبل خواب این حال شیرین رو تجربه کردم..
    حالا کسی میتونه بگه که من خواب دیدم یا توی خواب چند لحظه مردم و مجددا بعداز دیدن برزخ زنده شدم.. تعبیر خواب با حالت اون شبم چیه؟؟

  22. سمانه گفت:

    سلام تو خواب دیدم که مادرم بهم گفت برق رفته برو فیوز بزن ولی هر کاری کردم چراغ موبایلم روشن نمیشد و صداهای عجیبی میومد و من میگفتم دزده یا روح و برادرم که یک سال فوت شده داشت میومد پایین که بگه منم نترس و من دویدم که خودم رو بخواب بزنم و سرم رو روی بشقاب برنج گذاشتم و برادرم اومد بالا سرم و خندیدیم وگفت مصلا تو نبودی هان و مامانم بهم گفت اذیتش نکن چون مهمان داره و مهمانش خداست

  23. ریحانه گفت:

    اول خواب دیدم به وسیله ی چیزی که میچرخید میخواستم با خدا ارتباط برقرار کنم توی خوابم اون معقول بودبعد خدا روی ی برگه برام چیزی مینویسه من جواب میدم
    یادم نیست چی بود ولی چیز بدی نبود.

  24. سحر گفت:

    یا عرض سلام
    بنده در خواب دیدم که و چند شخص مشهور در خانه ی ما هستندو همه داریم تلویزیون می بینیم یک مستند درمورد چگونه خدارا ببینم حضرت محمد نیز در آن مستند بود و خدا را دیده بود آن هم کامل و آن فیلم به ما یاد میداد خدارا چگونه خدارا مانند حضرت محمد ببینم
    میشه بفرمائید تعبیری داره تازه بعد اذان صبح دیدم ممنون میشم ازتون

  25. مبینا گفت:

    من خواب دیدم کهه خدا تمام ادمایی که مشکل داشتند را یه جا جمع کرده بودو منم اونجا بودم یه چیزی ریخت رو سرمون که انگار سفید رنگ بود و یادم نی چی بود ولی بهمون یه جیزایی در مورد برطرف کردن مشکلات گفت. و بعد از سخنانشون اون چیز رنگ سفید را از روی سر ما ور داشت و من رفتم جلو و یه سوال پرسیدم و به من یه جیزایی گفتند که درست یادم نیست نمیدونم ولی خیلی حس عجیبی دارم. اگه میشه تعبیر کنید

  26. مریم گفت:

    سلام من خواب دیدم همه مردم یه جا به ترتیب نشستند و یکی یکی میرن به خدا مشکلاتشون رو میگن .بعد نوبت مامانم شد خدا بهش گفت بچه هاتو بگو بیاد من وخواهرام رفتیم نشستیم رو به رو خدا قرار شد برادرام بعدا بیان..بعد خدا از ما خواست که خواب‌هایی که دیده ایم براش تعریف کنیم وقتی من خوابم را تعریف کردم کلی میوه زرد مثل گیلاس یا آلو بهم داد منم از میوه ها دهن اطرافیانم گذاشتم گفتم که آرزوتون برآورده شه

  27. فاطمه گفت:

    خواب دیدم خدا کنارمه ،،،اون خیلی خیلی زیبا بود جوری کن من تعجب کرده بودم از زیبا بودنش ،،،هیچ نگفت ،،،فقط نگام میکرد