خواب نامه | تعبیر خواب جامع و کامل

کاملترین مرجع تعبیر خواب از معبران اسلامی و روان شناسان بزرگ غربی همراه کلمات جدید

تعبیر خواب مهمانی

اب‍راه‍ی‍م‌
ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی گوید:

اگر
دید مهمانی با چنگ و چغانه و نای و رقص بود، دلیل مصیبت بود.

در سر زمین
رویاها آمده:

تعداد
بسیاری مهمان : مشکلات بزرگ در آینده

دیگران
مهمان دارند : مراقب سلامتی خود باشید

یک
مهمان ناخوانده : روابط عشقی شما بسیار آشفته است .

خالد بن علی بن
محد العنبری گوید:

دیدن
مهمان در خواب، بر مژده ی تولد فرزند پسر دلالت دارد. اگر کسی در
خواب، مهمان ببیند و زنش حامله نبود، به زودی روزی پرنعمتی به او عطا
میشود.

دیدن
مهمان کردن درخواب، دلیل بر اجتماع بود در چیزی. اگر بیند قومی را به
مهمانی خواند، دلیل بر کاری بود که او را از شغل ها باز دارد. اگر
بیند او را به باغ بردند به مهمانی و در آن باغ بردند به مهمانی و در
آن باغ میوه بسیار بود، دلیل که در جنگ شهید شود.


دسته: م | تعداد بازدید: 2097

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

یک دیدگاه به "مهمانی"

  1. شادی گفت:

    سلام.من دیشب خواب دیدم که امروز یهو یک مهمونی ناگهانی پیش اومد.من و مامانم برای مهمونی آماده شدیم.من یه لباس آبی تنم بود با یه شال آبی.توی اون مهمونی کسی که دوستش داشتم هم حضور داشت.یه سری آدم غریبه هم بودن ولی یه سری از اقوام ما هم بودن مثلا زندایی مامانم.توی خواب دیدم که پسر داییم به من خیلی نزدیک می شد و با من حرف میزدو البته ازمن خواستگاری کردمنم ای پسر داییم رو اشتباهی به اسم اون صدا میزدم .بعد یه دفعه وقتی به جمع نگاه کردم یهو دیدم اون کسی که دوستش دارم داره زیر چشمی به من و پسر داییم نگاه میکنه و من داشتم فکر میکردم که حالا مثلا بهش میگم خب پسر داییمه دیگه خواستم باهاش صحبت کنم.من از جام بلند شدم و قرار شد که برم چایی تعارف کنم ولی یه نفر دیگه چایی تعارف همه کرد و من پولکی و شیرینی و قند تعارف همه میکردم.تا این که به زندایی مامانم رسیدم.اون چیزی بر نداشت.خواستم به اون شخصی که مد نظرم بود تعارف کنم دیدم اون چایی نداره.رفتم توی آشپز خونه و گفتم نصف جمعیت چایی ندارن.اونا هم دوباره چایی درست کردن.ولی اون شخصی که مد نظرم بود یهو از جاش بلند و شد و گفت من باید برم و به من هیچ اعتنایی نکرد انگار که با من قهر کرده بود .یه مادر و دختر میخواستند با اون برن.من تا دم در دنبال اون ها رفتم.بعد پسر داییم یهو به اون گفت که منم برسون.اون گفت مسیرم نیست میرم مغازه بعد پسر داییم هم در جوابش گفت خب منم میرم همونجا.بعد اون بهش گفت باشه بیا میرسونمت.من اومدم توی یه اتاقی و داشتم دعا میکردم که ماشینش خراب بشه و نره و با خودم داشتم می گفتم من که نه باهاش حرف زدم و نه هیچی پس این چه دیداری بود؟ولی همین که احساس کردم ماشینش روشن شد و رفت از خواب بیدار شدم.میشه لطفا تعبیرش رو بهم بگین؟